«همه به امنيت نياز دارند، كودكان بيشتر»

مي‌خواهد سر كار برود
پدر
فرزند اما لج مي‌كند
دهنش را كج مي‌كند
اشك مي‌ريزد و پدر را در آغوش مي‌گيرد
صداي مادر در مي‌آيد:
«من سر بچه رو گرم مي‌كنم تو بي‌صدا برو»

آن لحظه نمي‌فهمد
بعد كه مي‌فهمد
ترس وجود كودك را فرا مي‌گيرد
استرس و نگراني:
«هر لحظه ممكنه ديگه بابا نباشه!»

پدر و مادر
براي فرزند
در حكم رب هستند
همه چيز را در وجود آن‌ها مي‌بيند
تمام امنيت خود را

ديگر آرام نيست
لحظه‌اي از آغوش پدر و مادر پايين نمي‌آيد
تا بيايد
فرياد و جيغ و ناله
مي‌ترسد
از اين‌كه از دست‌شان بدهد
زيرا
ديده است ناگهاني و بدون اطلاع تركش مي‌كنند

به من نيز گفت
مادرشان
وقتي دخترك چندماهه‌ام لجم را گرفت
فرزند اولم
كه نروم
اما
من قبول نكردم
نپذيرفتم كودك را بفريبم
گفتم:
«من هرگز بدون خبر و اطلاع نمي‌روم»

راه حل؟
نشستم و با او صحبت كردم
در سنّي بود كه اگر چه حرف نمي‌زد
ولي مي‌فهميد:
دخترم!
بستني دوس داري؟
اگر من نرم بيرون كار نكنم
نمي‌تونم بستني بخرم برات
يا شير بخرم
يا گوشت و مرغ
پس
من بايد برم و كار كنم
بعد دوباره بر مي‌گردم

مي‌فهمند
حتي اگر نه كلمه به كلمه
مضمون را درك مي‌كنند
احترام و امنيت را
بارها به بچه‌ها گفتم:
بچه‌ها من هرگز شما رو ترك نمي‌كنم، هيچوقت، تا بزرگ بشيد!

حتي وقتي مي‌خواستم نان بخرم
از سر كوچه
بلند اطلاع مي‌دادم تا بدانند
تا از نديدنم شوكه نشوند

كودك نياز به احساس امنيت دارد
امنيت را در بودن والدين حس مي‌كند
به اين شيوه مي‌تواند به دنيا اطمينان كند!

[ادامه دارد.]


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

p30d مجله علمي لوينا مراقبت از موها جوجه کشی شترمرغ ایرانی دکور مرجع معماری ودکوراسیون داخلی هایک ویژن استودیو معماری اچ دی آرمند پشتیبانی شبکه فاخته پرواز EMAM14